|
*زمانی* که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گه گاهی غذای ساده صبحانه را برای شب
هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و
طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان
زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی
پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویت ها
شده است!
--
ادامه مطلب
+ نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب:زندگی,لبخند,عشق,ساعت 13:47
توسط
سمیه کریمی
| نظر بدهيد
|
|