|
درباره وبلاگ
|
|
|
به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی رو در این سایت سپری کنین
|
|
| | |
|
|
مراتب ایمان
<-CategoryName->
|
|
|
روزی چهار مرد و یک زن کاتولیک در باری ، مشغول نوشیدن قهوه بودند.
یکی از مردها گفت : من پسری دارم که کشیش است. هرجا که میرود مردم او را "پدر" خطاب میکنند.
مرد دوم گفت : من هم پسری دارم که اسقف است و وقتی جایی میرود مردم به او میگویند " سرورم"!
مرد سوم گفت " پسر من کاردینال است و وقتی وارد جایی میشود مردم او را "عالیجناب" صدا میکنند.
مرد چهارم گفت : پسر من پاپ است و وقتی جایی میرود او را "قدیس بزرگ" خطاب میکنند!
زن حاضر در جمع نگاهی به مردان کرد و گفت : من یک دختر دارم. 178 سانت قدش است ، بسیار خوش هیکل ، دور کمرش 61، دور باسنش 92 سانت ، با موهای بلوند و چشمهای روشن .
وقتی وارد جایی میشود همه میگویند : " خدای من ! "
+ نوشته شده در جمعه 22 مهر 1390برچسب:مراتب ایمان,طنز,کاتولیک,اسقف,پدر روحانی,قدیس,,ساعت 15:33
توسط
قادر فروزش
| نظر بدهيد
|
|
| | |
|
گاوچران و اسب دزد
<-CategoryName->
|
|
|
گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی ، کنار یک مهمانخانه ایستاد . بدبختانه ، کسانی که در آن شهر زندگی میکردند عادت بدی داشتند که سر به سر غریبهها میگذاشتند .
وقتی او ( گاوچران ) نوشیدنی اش را تمام کرد ، متوجه شد که اسبش دزدیده شده است.
او به کافه برگشت ، و ماهرانه اسلحهاش را در آورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هیچ نگاهی به سقف یه گلوله شلیک کرد .
او با تعجب و خیلی مقتدرانه فریاد زد : « کدام یک از شما آدمهای بد اسب منو دزدیده ؟!؟ !»
کسی پاسخی نداد. « بسیار خوب ، من یک آب جو دیگه میخورم، و تا وقتی آن را تمام میکنم اسبم برنگردد ، کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام میدهم ! و دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم ! »
بعضی از افراد خودشون جمع و جور کردن .
آن مرد، بر طبق حرفش ، آب جو دیگری نوشید ، بیرون رفت ، و اسبش به سرجایش برگشته بود . اسبش رو زین کرد و به سمت خارج از شهر رفت .
کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید : هی رفیق قبل از اینکه بری بگو، در تگزاس چه اتفاقی افتاد ؟
گاوچران برگشت و گفت : مجبور شدم پیاده برم خونه
+ نوشته شده در جمعه 22 مهر 1390برچسب:گاوچران,اسب دزد,حکایت,طنز,,ساعت 15:27
توسط
قادر فروزش
| نظر بدهيد
|
|
| | |
|
دوست چهارم رو پيدا كنيد
<-CategoryName->
|
|
|
بجز این 3 نفر که تو عکس هستن 1 نفر دیگه هم تو عکس هست که دوست این 3 نفر هستش ببین پیداش میکنی
دروغگويي اگر بگي تو نگاه اول ديديش چون طول میکشه تا پیداش کنی . اما اگه هنوزم پیداش نکردی بین نفر اول از سمت چپ و دومی یه نفر دیگه هم هست . باحال بود نه ؟
+ نوشته شده در یک شنبه 5 تير 1390برچسب:طنز,دوست,عکس,,ساعت 22:50
توسط
قادر فروزش
| نظر بدهيد
|
|
| | |
|
آفرینش
<-CategoryName->
|
|
|
خدا خر را آفرید و به او گفت:
تو بار خواهی برد، از زمانی که
تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی
که تاریکی شب سر می رسد.و همواره بر
پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو
علف خواهی خورد و از عقل بی بهره
خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی
کرد و تو یک خر خواهی
بود. ....
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:آفرینش,خر,انسان,میمون, زندگی,ازدواج , بچه,طنز,,ساعت 11:51
توسط
قادر فروزش
| يک نظر
|
|
| | |
|
|